بچه داری!

کلاً وقتی مریض می شوند، می شوند معمای هزار و یک مجهولی!

اینکه چه چیز بهشان بدهی بخورند؟ بی أدا و أصول... چه وقت بخورند؟ بی أدا و أصول... چطور بخورند؟ بی أدا و أصول...


از آن طرف هم کلی التماس و تمنا و ناله و فغان که پدرت خوب، مادرت خوب تر؛ موجودی به نام "دکتر" هم هست که می تواند خیلی زودتر از این بی حالی ها و از این طرف بلند شدن و به آن طرف ولو شدن ها و فرت و فرت استامینوفن بلعیدن ها و آه و ناله هایی که نمیدانی بلاخره حرف حسابشان چیست، تو را سر حال بیاورد!


خرجش یک لباس پوشیدن است و دو قدم تا درمانگاه و یک آمپول!

جالب است که آخر ماجرا هم همین می شود... ولی با جان به سر کردن شخص مظلوم و بی نوای همسر، یعنی بنده!




+عنوان همانا برابر و هم معنی است با "شوهرداری"